نمـــونه های معــماری حیــرت انگــیز و خــارق العــاده !

نمـــونه های معــماری حیــرت انگــیز و خــارق العــاده !

 

http://mj4.persianfun.info/img/92/4/Architecture/01.jpg

 

http://mj4.persianfun.info/img/92/4/Architecture/02.jpg

 

http://mj4.persianfun.info/img/92/4/Architecture/03.jpg

 

http://mj4.persianfun.info/img/92/4/Architecture/04.jpg

 

http://mj4.persianfun.info/img/92/4/Architecture/05.jpg

 

http://mj4.persianfun.info/img/92/4/Architecture/06.jpg

 

 

http://mj4.persianfun.info/img/92/4/Architecture/07.jpg

 

http://mj4.persianfun.info/img/92/4/Architecture/08.jpg

 

http://mj4.persianfun.info/img/92/4/Architecture/09.jpg

 

http://mj4.persianfun.info/img/92/4/Architecture/10.jpg

 

http://mj4.persianfun.info/img/92/4/Architecture/11.jpg

 

http://mj4.persianfun.info/img/92/4/Architecture/12.jpg

 

http://mj4.persianfun.info/img/92/4/Architecture/13.jpg

 

 

http://mj4.persianfun.info/img/92/4/Architecture/14.jpg

 

http://mj4.persianfun.info/img/92/4/Architecture/15.jpg

 

http://mj4.persianfun.info/img/92/4/Architecture/16.jpg

 

http://mj4.persianfun.info/img/92/4/Architecture/17.jpg

 

http://mj4.persianfun.info/img/92/4/Architecture/18.jpg

 

http://mj4.persianfun.info/img/92/4/Architecture/19.jpg

 

http://mj4.persianfun.info/img/92/4/Architecture/20.jpg

 

 

http://mj4.persianfun.info/img/92/4/Architecture/21.jpg

 

http://mj4.persianfun.info/img/92/4/Architecture/22.jpg

 

http://mj4.persianfun.info/img/92/4/Architecture/23.jpg

 

http://mj4.persianfun.info/img/92/4/Architecture/24.jpg

 

http://mj4.persianfun.info/img/92/4/Architecture/25.jpg

 

موضوع انشاء :ازدواج را توصیف کنید


 موضوع انشاء :

ازدواج را توصیـف کنیـد

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


پیش بابایی می روم و از او می پرسم:
"ازدواج چیست؟"
بابایی هم گوشم را محکم می پیچاند و می گوید:
"این فضولی ها به تو نیومده، هنوز دهنت بوی شیر میده، از این به بعد هم دیگه توی خیابون با دخترای همسایه ها لی لی بازی نمی کنی، ورپریده!"
متوجه حرف های بابایی و ربط آنها به سوالم نمی شوم، بابایی می پرسد:
"خب حالا واسه چی می خوای بدونی ازدواج یعنی چی؟!"
در حالی که در چشمهایم اشک جمع شده است می گویم:
"بابایی بهتر نیست اول دلیل سوالم رو بپرسید و بعد بکشید؟!"
بابایی با چشمانی غضب آلوده می گوید:
"نخیر! از اونجایی که من سلطان خانه هستم و توی یکی از داستان ها شنیدم سلطان جنگل هم همین کار رو می کرد و ابتدا می کشید و سپس تحقیقات می کرد، در نتیجه من همین روال را ادامه خواهم ..." بابایی همانطور که داشت حرف می زد یک دفعه بیهوش روی زمین افتاد، باز هم مامانی با ملاغه سر بابا رو مورد هدف قرار داده بود، این روزها مامان به خاطر تمرین های مستمرش در روزهای آمادگی اش به سر می بره و قدرت ضربه و هدفگیری اش خیلی خوب شده، ملاغه با آنچنان سرعتی به سر بابایی اصابت کرد که با چشم مسلح هم دیده نمی شد.
مامانی گفت:
"در مورد چی صحبت می کردین که باز بابات جو گیر شده بود و می گفت سلطان خونه است؟!"
و من جواب دادم: "در مورد ازدواج"
مامانی اخمهاش توی همدیگه رفت و ماهیتابه رو برداشت و به سمت بابایی که کم کم داشت بهوش می اومد قدم برداشت، مامانی همونطور که به سمت بابایی می اومد گفت: "حالا می خوای سر من هوو بیاری؟! داری بچه رو از همین الان قانع می کنی که یه دونه مامان کافی نیست؟! می دونم چکارت کنم!"
مامانی این جمله رو گفت و محکم با ماهیتابه به سر بابایی زد و بابایی دوباره بیهوش شد.
بعد از بیهوش شدن بابایی، مامان ازم خواست کل جریان رو براش توضیح بدم، منهم گفتم که موضوع انشاء این هفته مون اینه که "ازدواج را توصیف کنید."
بابایی که تازه بهوش اومده بود گفت: "خب خانم! اول تحقیق کن، بعد مجازات کن! کله ام داغون شد!"
و مامانی هم گفت: "منم مثل خودت و اون آقا شیره عمل می کنم، عیبی داره؟!"
بابایی به ماهیتابه که هنوز توی دستای مامانی بود نگاهی کرد و گفت: "نه! حق با شماست!"
مامانی گفت: "توی انشات بنویس همه ی مردها سر و ته یه کرباس هستند!"
بابابزرگ که گوشه ی اتاق نشسته بود و داشت با کانالهای ماهواره ور می رفت و هی شبکه عوض می کرد متوجه صحبت های ما شد و گفت: "نوه ی گلم! بیا پیش خودم برات انشا بگم!"
مامانی هم گفت: "آره برو پیش بابابزرگت، با هشت ازدواج موفق و دوازده ازدواج ناموفقی که داشته می تونه توضیحات خوبی برات در مورد ازدواج بگه!"
پیش بابابزرگ می روم و بابابزرگ می گوید: "ازدواج خیلی چیز خوبی است، و انسان باید ازدواج کند ... راستی خانم معلمتون ازدواج کرده؟ چند سالشه؟ خوشـ ..."
بابابزرگ حرفهایش تمام نشده بود که این بار ملاغه ای از طرف مامان بزرگ به سمت بابابزرگ پرتاب شد، البته چون مامان بزرگ هدفگیری اش مثل مامانی خوب نیست ملاغه به سر من اصابت کرد.
به حالت قهر دفترم رو جمع می کنم و پیش خواهرم می روم، نمی دانم چرا با گفتن موضوع انشاء در چشمان خواهرم اشک جمع می شود و وقتی دلیل اشک های خواهرم رو می پرسم می گوید: "کمی خس و خاشاک رفت توی چشمم!"
البته من هر چی دور و برم رو نگاه می کنم نشانی از گرد و خاک نمی بینم، به خواهر می گویم: "تو در مورد ازدواج چی می دونی؟" و خواهرم باز اشک می ریزد.
ما از این انشاء نتیجه می گیریم بحث در مورد ازدواج خیلی خطرناک است زیرا امکان دارد ملاغه یا ماهیتابه به سرمان اصابت کند، این بود انشای من ...
با تشکر از اهالی خانه که در نوشتن این انشا به من کمک کردند!

میلاد مهدی موعود(عج) مبارک


به نام حضرت دوست که هر چه داریم از اوست

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


هر ساله نزدیک نیمه شعبان که می شود ایران حال و هوای دیگری دارد. کوچه محله ها آذین بندی می شوند. همه جا را ریسه می کشند. اهالی شهر، جلوی در خانه هایشان را آب و جارو می کنند. خیابانها چراغانی می شود. انگار خبری در راهست ... انگار همه انتظار دوستی را می کشند که عشقی دیرینه را در قلب ها دارد ...


ای عزیز سفر کرده، ای سرور عالمیان، ای رویای صادق

دوباره همه از تو می گویند و می شنوند مولا جان

شیرینی نام تو و شهد یادت به کامها می نشیند

دوباره طاقها برای نصرت تو قد علم می کنند

کاغذهای رنگی به شادباش تو در باد می رقصند

و دوباره همه ی دیوارهای شهر با سر انگشتان احساس چراغانی می شوند.

امّا... ای دستگیر واماندگان، ای دلگرمی بی پناهان

ای مأوای بال و پر شکستگان، ای چراغ راه گمگشتگان

ایکاش گفتن و شنودن از تو سهم همه ی ثانیه ها باشد

و یاد آوریت همه ی دقایق را پر کند و خدمت به تو انگیزه ی همه ی حرکتها شود

کاش سینه مان صندوق صدقه ای شود و قلبمان سکّه ای برای نذر سلامتت!

کاش دردمان همیشه با توسل به تو آرام گیرد و دستمان جز به دعا برای توسل به آسمان نرود

کاش انتظار تو زنگی باشد که از نافرمانیت بازمان دارد

کاش حال و هوای همیشه دلمان به رنگ نیمه ی شعبان باشد ...

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

از پنجره دلم که قابی شکسته دارد صدایت می زنم
نسیم نام تو بر لبهایم می وزد
خیال سبزت همیشه با من است
تو این جایی، در قاب پنجره هایی که رو به باغ خدا باز است
دستهایت طراوت و سبزی را تکرار می کند
از نگاهت ستاره و مهتاب می چکد
خورشید ذره‌ای از مهربانی توست
اگر ابر می بارد
اگر گل می روید
پرنده اگر می خواند
چشمه اگر می جوشد
رود اگر می خروشد
برای توست
زیرا تو آن رویای صادقانه‌ای که ظهورت مرهم تمام زخمهاست
تو آن قدر زلال و پاکی که از غبار پنجره ها دلت می گیرد
شاید پیش از آمدنت باران ببارد و آسمان، تمام کوچه‌ها و خانه‌ها را بشوید
ای سبز قامت
ای بهار
ای نور
ای امید
دستهای مهربانت را که از نوازش لبریز است
و نگاه روشنت که آئینه صداقت است
را دوست می دارم
بگو چشمهای ما کی و کجا مهربانی نگاه تو را می نوشد ؟
و دلهای ما کی با ظهور تو آرام می گیرد ؟!

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

نیمه شعبان؛ سالروز میلاد با سعادت یگانه منجی عالم بشریت، مهدی موعود (عج)
را به تمامی محبان و منتظران آن حضرت صمیمانه تبریک و تهنیت عرض می نمائیم.


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net

دلم به یاد تو امشب بهانه می‌گیرد

نشان وصل تو را عاشقانه می‌گیرد

ز خوان عشق تو ای یوسف اهورایی

کبوتر دل من آب و دانه می‌گیرد

اگر فراق تو از دیده روشنی برده است

شرار عشق تو در دل زبانه می‌گیرد

شده است ساغر جان پر ز خون دل شاید

کمان عشق تو دل را نشانه می‌‌گیرد

گروه اینترنتی پرشیـن استار | www.Persian-Star.org


ای مهدی، بیا که کودکان ما به گل نوجوانی شکفته اند، جوانان ما راهِ پیری را پیش گرفته اند، بسیاری از سالخوردگان ما رفتند و صد افسوس که تو را ندیدند!

مولای من، حسرتِ یک لحظه ی دیدار، دلهای شیفتگانت را گداخت و امید وصل تو جانهای به لب رسیده را به نسیم لطف بنواخت، گوشها منتظر انتشار سرود ظفر و چشمها در اشتیاق دیدارت، نَفَسها در سینه حبس و تو ای حبیب، همچنان در پس پرده ی غیبت، نهانی و نمی دانیم تا کی، آخر تا کی در پس این حجاب میمانی ....


بیا بیا که سوختم ز هجر روی ماه تو

بهشت را فروختم به نیمی از نگاه تو

تمام عمر دوختم چشمانم به راه تو

به این امید زنده ام که افتم به پای تو

گروه اینترنتی پرشیـن استار | www.Persian-Star.org

 

خندونک

 


 اگر تو آمریکا هم قوانین نام‌گذاری شرکتها مثل ایران بود
 اسم شرکت اپل می‌شد  سیب‌پردازان سیستم‌گستر غرب




 دیشب یه دزد اومد خونمون دنبال پول می‌گشت تو کمـــــد !!!
 .
 .
 هیچی دیگه ، خلاصه منم بیدار شدم از تخت اومدم پایین با هم دنبالش گشتیــــــــم …
 آبــــروم رفــــــت




 ساعت شیش صبح تو رادیو گفت:
 با هرکی قهرین همین الان بهش زنگ بزنین و آشتی کنین ^_^
 والا با هرکی هم آشتی باشیم اون موقع صبح بهش زنگ بزنیم جــِــرمون مــیـــده :


 تو تاکســی از بــس چســبیدم بــودم بــه در یهــو در باز شــد ...!
 منــم مجبــور شــدم دختــره رو بگــیرم نیفــتم بیــرون از تاکســی ...!
 بیچــاره از تــرس بغــلم کرده بــود ...
 هــی میگــفت ســالمــی ؟ چیــزیت کــه نشــد که؟ و از ایــن صوبتـــا...
 منــم به رانــنده گفــتم بــزنه بغــل میــخوام تــوو افــق محـــو شم... :))
 خدایش عجب دختر با مرامی بود



 میگن تو جهنم وقتی خدا عذاب الهی رو نازل میکنه، ایرانى ها یه گوشه لم میدن و میگن: ای بابا! اینم که تکراریه



 یکی از دوستام رو دیدم عصبی ... گفتم چیه ؟
 گفت شانس ما رو میبینی ؟ تو بچگی با 100 تا دختر، دکتر بازی کردیم، الان آدرس هیچکدومشون رو نداریم، اما یه بار بچگی خونه همسایمون توی خودم شاشیدم، حالا دخترشون شده همکارم!
 نشسته میز روبروم هر روز صبح بهم میگه چطوری شاشو



 بچه های الآن که سختی نمی کشن؟
 ما دهنمون صاف شد انقدر دفتر خط کشی کردیم
 یارو دفتر میخره از قبل حتی مشقاشم توش نوشته شده



 واقعا شانس آوردیم همه بیماریها رو خارجی ها کشف میکنن و اسم خودشونو میذارن روش وگرنه مثلا بجای پارکینسون باید میگفتیم مرض کامبیز یا درد حاج مرتضی وبرادران به غیر مجتبی



 با این گرونی گوشت تا چند وقت دیگه جلو پای عروس و دوماد مجبورن  تن ماهی باز کنن



 شباهت زندگی من و اینشتین در اینه که هر دو بچگیهامون خنگ بودیم
 ولی خب
 از وسطهای بیوگرافیمون به بعد یه کم متفاوت میشه …



 بَ رَ بَ بَ چیست؟
 همون برو بابای خودمونه
 اینو در پاره مواقع با دهنی کج، واسه تضعیف روحیه طرف بکار میبرن



 با بابام حرفم شد رفت تو آشپزخونه به مامانم گفت: واسه خاطر چهل تومن یارانه باید این الدنگ رو تحمل کنیم؟!



 یه موقعی توی مراسم عقد سکه هدیه میدادن، بعد شد نیم سکه، بعد ربع سکه، بعد این سکه‌های یک گرمی و نیم گرمی «پارسیان» و این چیزا اومد ...
 عنقریب روزی فرا میرسه که به عروس و داماد فقط بتونیم بگیم "آفرین !!!



 اگه بخوای خلبان بشی، هزار جور مریضی داری ولی بخوای معافیت پزشکی بگیری،   سالمِ سالمی



 یـکـی از فـانـتـزیـام این بود که تنظیم خانواده رو با نمره ٩ بیفتم، تا خانوادم باور کنن من تو خط این چیزا نـیـــســـتـم ولی لامصب ٢٠ شدم



 یکی از فانتزیام همیشه این بود تو سیستم عامل ویندوز یک مشکلی پیدا کنم بفرستم براشون بعد بیل گیتس زنگ بزنه بگه مهندس لطفا بیا امریکا تو مجموعه من دخترمم میدم بهت کنیزت باشه تا آخـــــر عمرش. خونه ماشین پول همه چی میدم بهت
 بعد یک دقیقه سکوت بگم: دلم میخواد ، اما من متعلقم به این مردمم



بابام به مامانم اس ام اس عاشقانه فرستاده...الان 2 روزه خونمون دعواست!!
مامانم گیر داده به بابام که این اس ام اس و کی واست فرستاده !!!!



داشتم تو اتوبان میرفتم دیدم یه بچه ای رو موتور خوابش برده بود و داشت می افتاد باباش هم اصلا حواسش نبود.
رفتم کنارش هر چقدر بوق میزدم نمی فهمید.
آخرش رفتم جلوش و سرعتمو کم کردم تا ایستاد بهش گفتم :
پس چرا حواست به بچه ات نیس ؟؟؟
ی دفعه دو دستی زد تو سرشو گفت :
اصغر پس ننه ت کوووووووو؟؟!!!!



از مارمولک له شده زشت تر٬ پسربچه تو سن بلوغه. اصلن مثل کوبیسم میمونه!!! هیچیش به هیچیش نمیاد!!!



رفتم یوگا اسم بنویسم، لامصـــب دو به شک بودم حوصلم میشه برم یا نه!
یارو گفت میای کلاس ملافه و بالشم بیار!! فهمیدم همون ورزشیه که یه عمر دنبالش بودم



آیا میدانید این زوج‌های عاشقی که روی ریل قطار و به سمت غروب خورشید قدم می‌زنند،یا تا حالا قطار سوار نشده اند یا اگه سوار شده اند دستشویی نرفته اند،یا اگه دستشویی رفته اند به سیستم دفع فاضلاب قطار دقت نکرده اند؟



رفتم داروخونه یه قرص ضد حساسیت گرفتم.
تو عوارض جانبیش نوشته:
سردرد، سرگیجه، نفخ، حالت تهوع، اختلال در خواب
دو بینی، اختلال در تشخیص، نارسایی کبد، نارسایی کلیه
نارسایی قلب، سکته قلبی، سکته مغزی، مرگ ناگهانی !
فکر کنم اگه سیانور می گرفتم، عوارضش کمتر بود



از غضنفر می پرسن: بلندترین برج تهرون کدومه؟ می گه: آزادیه دیگه، معلومه که !!!
دو باره می پرسن: پس برج میلاد چی؟
جواب می ده: بابا شما خبر ندارین! اگه برج آزادی لنگ هاشو ببنده، از میلاد هم بلندتره




من قبلنا همش به بدنم شامپو بدن خارجی میزدم ..
ولی از وقتی فهمیدم تو روز قیامت قراره بر علیه من شهادت بِدن، بهشون گریس هم نمیزنم،
آدم فروشای پس فطرت



گمونم اسب سفید شاهزاده منو کشتن و باهاش سوسیس درست کردن، و گرنه امکان نداشت اینقده دیر کنه



سعی کنید در مسائلی که به خودتون مربوطه دخالت نکنید
دیگران زحمتشو میکشن



یکی از رموز ماندگاری دوستیها اینه که هر کسی دونگ خودش رو بده



هـرکـاری میکنــم آیفـونـم بـه اینتـرنــت وصــل نمیشــه!! دکمـشـو کـه میــزنـم در خــونـه بـاز میشــه ..!! پس این ملّت چی میگن ما با آیفون میایم نت



خیلی پیش اومد خودمو به سرماخوردگی زدم که مدرسه نرم ... اما من هنوز موندم اون دکتری که منو معاینه می کرد و می گفت: مریضی و چند جور قرص و دوا می نوشت تا خوب بشم، مدرکشو از کجا گرفته بود؟



یه فولدر خیلی شخصی و خصوصی دارم توی کامپیوتر خونه و سرکارم، اسمشُ گذاشتم"غرب از نگاه استاد رحیم پور ازغدی" اینجوری دیگه فکر نکنم کسی بازش کنه



میدونید چرا روی خیابان ولی عصر این اسمو رو گذاشتن ؟؟؟
چون صبح و ظهر
هیچ خبری نیست
ولی عصصصصصصصصصر، بیا ببین چه خبره



تو ایران فقط وقتی آرایش عروس رو قبول دارن که دیگه حتی مادرش هم نشناسدش



یادش بخیر یه زمانی تلویزیون تبلیغ سس و رب رو میکرد و بعد میگفتن : هزاااااااااااار سکه تمام بهار آزادی دو هزااااااااار نیم سکه... الان دستمال توالت هم نمیتونن جایزه بدن



اگه سال تا سال یه قرون تو جیبت نباشه مامان و بابات نمی فهمند، کافیه یه نخ سیگار تو جیبت باشه همه عالم می فهمن



موقع فوتبال نگاه کردن ۸۰ دقیقه می نشینی چش تو چش تلویزیون هیچ اتفاقی نمی افته، یه دقیقه میری دستشویی، میای می بینی بازی دو دو تموم شده



از عجایب ایران اینه که پژو 206 رو 12 تومن خریدی، 2 سالم استفاده کردی ، پدرش درآوردی بعدشم 16 تومن میفروشیش



ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻔﮕﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ …
ﻓﮏ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻐﺾ ﺩﺍﺭم ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﮔﻔﺖ :
ﻟﺒﺎﺳﺘﻮ ﭼﺮﺍ ﺑﺮ ﻋﮑﺲ پوﺷﯿﺪﯼ ؟



دقت کردید هر وقت تو زندگیتون یه روزنه امید پیدا میشه
سریع یه پتروس فداکار پیدا میشه انگشتش رو میکنه توش!!! ؟



غضنفر میاد تهران ، تو ترافیک گیر میکنه
میگه : ها ماشالا ! به این میگن عروسی



یه همسایه داشتیم به خانومش میگفت "منزل". خانومش خونه ی ما بود اومده بود دنبال زنش. برادرم در باز کرد آقاهه گفت "منزل ما اینجاست؟"
برادرم گفت نه منزل شما ته کوچه ست.
بنده خدا در همه خونه هارو زده بود تا منزلش پیدا کنه



یارو میگفت : رفتم سربازی، روز اول نشوندنمون رو زمین...
جناب سروان داد زد: کی اینجا لیسانس ریاضی داره؟ منم با ذوق و شوق
دستمو بردم بالا گفتم : من!
جناب گفت: پاشو اینا رو بشمار