1.نخوردن صبحانه
کسانی که صبحانه نمیخورند قند خونشان به سطح
پائینتری افت میکند. این امر باعث تامین نامناسب مواد غذائی برای مغز و در نتیجه
افت فعالیت مغزی میشود.
2.
پرخوری
این
امر باعث تصلب شرائین (سختی دیواره رگهای) مغز شده و منجر به کاهش قدرت ذهنی
میشود.
3- دخانیات
این
امر باعث کوچک شدن چند برابری مغز و منجر به آلزایمر میشود.
4.
استفاده زیاد قند و شکر
استفاده زیاد قند و شکر جذب پروتئین و مواد
غذائی را متوقف میکند و منجر به سوء تغذیه و احتمالا اختلال در رشد مغزی خواهد شد
5.
آلودگی هوا
6. کمبود خواب
فکر کردن بهترین راه برای تمرین دادن به مغزمان
است. کاهش افکار مثبت مغزی ممکن است باعث کوچک شدن مغز شود.
10.کم حرفی
مکالمات انتزاعی منجر به رشد کارآئی مغز خواهد شد
آیین
عشق و زندگی به سبک کامپیوتری
!
1.
در زندگی و معاشرت با دیگران، نرمافزار باشیم، نه سختافزار.
2. برای پسوند فایل زندگی اجتماعی و
خانوادگی، از سه کاراکتر "ع"، "ش" و "ق"، استفاده کنیم نه چیز
دیگر.
3. هیچگاه قفل سیدی قلب مردم را
نشکنیم که "تا توانی دلی به دست آور، دل شکستن هنر نمیباشد".
4. چنانچه در کاری شکست خوردیم، آن
را "Shut Down" نکنیم بلکه آن را "Restart" کنیم.
5.
برای مانیتور زندگیمان، بکگراند (Background) سبز یا آبی را در
نظر بگیریم نه سیاه یا دودی.
6. برای سیستم قلبمان از مانیتورهای
تخت و صاف (Flat) استفاده کنیم.
7. برای حل اختلافات زناشویی، روی
گزینه "گذشت و ایثار"، دابل کلیک (Double click) کنیم.
8. برای فایلهای اسرار زندگیمان،
پسورد (password) بگذاریم و آن را مخفی (Hidden) کنیم.
9. همواره پیش از سخن گفتن، سی پی
یوی فکرمان را به کار بیندازیم.
10. بر
صفحه مشکلات مردم، کلید F1 باشیم و آنان را کمک و راهنمایی (Help)
کنیم.
11. اگر شخصیت ما بزرگ و والاست، این
نوع شخصیت، نباید به ما اجازه دهد که با هر کسی چت (Chat) کنیم و
هر کسی با ما چت کند.
12. اگر از کسی بدی و کملطفی دیدیم،
آن را "Save" نکنیم بلکه آن را "Delete" نماییم و حتی آن را از
ریسایکلبین (Recyclebin) قلب مان کاملاً محو کنیم.
13. به
دیگران اجازه ندهیم در "سی دی رام" زندگیمان هر نوع "سی دی" را که
بخواهند، قرار دهند.
14. خانه و دفتر کارمان، به روی مردم
نیازمند، "Open" باشد.
15. تا حرف کسی تمام نشده، اسپیکر
(Speaker) خود را روشن نکنیم.
16. در زمان ناتوانی، درماندگی و
تاریکی زندگی دیگران، کلید "Power" برای آنان باشیم.
17. در سایت زندگی شخصیمان، یک رُوم
(Room) به نام مشکلگشا (Moshkelgosha) بسازیم تا دیگران با ما چت
(Chat) کنند.
18. هنگام مشاهده خوبیها و نیکیهای
دیگران، بلافاصله کلید پرینت اسکرین (Print Screen) را بزنیم و از
آن ها تصویر بگیریم.
19. فایلهای مهم زندگی خود را گاه
به گاه، اسکن (Scan) کنیم تا اگر به ویروسی آلوده شده باشند،
سریعاً مشخص شود.
20. نگذاریم هر کسی در رُوم (Room)
زندگیمان چت نماید و در این صورت، او را ایگنور (Ignore) کنیم.
21. چشمهای مان را به روی عیبهای
پنهان مردم، "Close" کنیم.
22. گاه و بیگاه، کامپیوتر زندگی
ما هنگ (Hang) میکند که باید آن را با "فکر"، "مشورت" و
"برنامهریزی"، ریاستارت (Restart) کنیم.
23. برای کپی گرفتن از دیسکت زندگی
دیگران، نخست آن را ویروسیابی و سپس ویروسکشی کنیم.
24. مواظب باشیم که رایانه زندگی
زناشوییمان، ویروس غرور و لجبازی به خود نگیرد که در این صورت،
ممکن است هیچ آنتیویروسی نتواند آن را از بین ببرد.
25. فایلهای مهم زندگی خود را گاه
به گاه، اسکن (Scan) کنیم تا اگر به ویروسی آلوده شده باشند،
سریعاً مشخص شود.
26. اگر میخواهیم در زندگی خویش
موفق و خوشبخت باشیم، باید خودمان زیرمنوهای Programs را دقیقاً
تنظیم کنیم و نباید بگذاریم که دیگران این کار را برای ما انجام
دهند اگر چه میتوانیم در این زمینه، با آنان مشورت کنیم.
27. پیش از پرینت گرفتن از سخنان
مان، پیشنمایش چاپ (print preview) آن را مشاهده کنیم.
28. اگر روزی رایانه زندگی ما با
همسرمان هنگ کرد، سه کلید "کنترل اعصاب"، "انصاف" و "دلیل عصبانیت"
را بزنیم.
29. هارد مغز خود را از برنامههای
غیرمفید، پر نکنیم، تا فضا را برای نصب برنامههای مفید، تنگ
ننماییم.
30. برای این که از دیدن مانیتور
زندگی، بیشتر لذت ببریم، کارت گرافیک بالا برای آن تهیه کنیم.
31. اگر لازم است که مانیتور رایانه
ما دارای رنگهای متنوع و متعدد باشد، ولی مانیتور ارتباطات ما با
مردم، حتماً باید یکرنگ باشد.
32. در خطاطی کامپیوتری، از برنامه
"کِلْک" هم میتوانیم استفاده کنیم اما در خطاطی زندگی، از برنامه
"کَلَک" نباید استفاده کنیم.
33. بکوشیم تا خوش اخلاقی را به جای
این که در رم (Ram) و حافظه موقت داشته باشیم، در رام (Rom) و
حافظه پایدار داشته باشیم تا در هنگام آغاز (Start) ارتباط با
دیگران، آن را به کار گیریم.
34. در کیس (Case) مستکبران و
زورمداران، "سی دی رام" نباشیم بلکه "سی دی ناآرام" باشیم.
35. قانون کپیرایت زندگی اجتماعی به
ما اجازه نمیدهد که سی دی بدیها و عیبهای دیگران را رایت کنیم.
36. در سایت زندگی، همیشه لینکِ
(Mahabbat) داشته باشیم و هیچ گاه برای این سایت، فیلتر نگذاریم.
تصاویری جدید از آلبوم هنرمندان مطرح سینما و تلویزیون (7)
لطفا تا باز شدن کامل عکسها شکیبا باشید
ترلان پروانه
بهنوش طباطبایی
خاطره حاتمی
مهدی سلوکی
بیتا سحرخیز
الهه حصاری
برزو ارجمند و همسرش
بهاره رهنما و دخترش پریا
شهره لرستانی
بهرام رادان
بهنوش بختیاری
حدیث میر امینی
رضا عطاران
داود رشیدی و همسرش
سارینا فرهادی و پدرش
سما خانی
سوگل طهماسبی
حمیدرضا پگاه
آزاده صمدی
شهرزاد عبدالمجید
آناهیتا همتی
شیوا خسرو مهر
علی ضیا مجری تلویزیون
فلامک جنیدی
لاله اسکندری
نادر سلیمانی
نگین صدق گویا
هانیه توسلی
الناز شاکردوست
احسان علیخانی
لیلا حاتمی
مرجانه گلچین
سامان گوران بازیگر نقش عادل فردوسی پور در خنده بازار
می خواستم به دنیا بیایم، در یک زایشگاه عمومی؛ پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی! مادرم گفت: چرا؟... پدر بزرگم گفت: مردم چه می گویند؟!...
می خواستم به مدرسه بروم، همان مدرسه ی سر کوچه ی مان؛ مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟... مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...
به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط ریاضی! گفتم: چرا؟... پدرم گفت: مردم چه می گویند؟!...
با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟... خواهرم گفت: مردم چه می گویند؟!...
می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی. گفتم: چرا؟... آنها گفتند: مردم چه می گویند؟!...
می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من. گفتم: چرا؟... مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...
اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم گفت: شکست، به همین زودی؟!... گفتم: چرا؟... همسرم گفت: مردم چه می گویند؟!...
می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم، در حد وسعم، تا عصای دستم باشد. همسرم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟... همسرم گفت: مردم چه می گویند؟!...
بچه ام می خواست به دنیا بیاید، در یک زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی! گفتم: چرا؟... پدرم گفت: مردم چه می گویند؟!...
بچه ام می خواست به مدرسه برود، رشته ی تحصیلی اش را برگزیند، ازدواج کند... می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم جیغ کشید. دخترم گفت: چه شده؟... زنم گفت: مردم چه می گویند؟!...
مُردم. برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت. خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه می گویند؟!...
از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...
خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند. حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه دارم و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نبود: مردم چه می گویند؟!...مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم، حالا حتی لحظه ای هم نگران من نیستند !!!