دینگ دینگ زنگ تفریحه



ﺗﻮ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ، ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﮔﻔﺖ:
آقا ﺷﻤﺎ ﻣﯿﺪﻭﻧﯿﺪ ﭼﺠﻮﺭﯼ ﮔﻮﺵ ﺭﻭ ﺷﺴﺘﺸﻮ ﻣﯿﺪﻧﺪ؟
ﮔﻔﺘﻢ: عزیزم ﮐﺎﺭﯼ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﮐﻪ ...ﮔﻮﺷﺘﻮ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ،ﺑﻌﺪ ﯾﮏ ﺳﺎﻋﺖ ﻣﯿﺰﺍﺭﻧﺶ ﺗﻮ ﻭﺍﯾﺘﮑﺲ ... ﺑﻌﺪﺵ ﺑﺎ ﻧﺦ ﻭ ﺳﻮﺯﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﯿﺪﻭﺯﻧﺪﺵ |:
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺑﻐﺾ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺷﮏ ﺗﻮ ﭼﺸﺎﺵ ﺣﺪﻗﻪﺯﺩ ﻭ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺷﺪ ... ﺳﺮﯾﻊ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺻﺤﻨﻪ ﯼ ﺟﻨﺎﯾﺖ ﺩﻭﺭ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﭘﺪﺭﺑﭽﻪ ﺳﺮ ﻧﺮﺳﻪ :|
ﺣﺎﻻ ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯿﺪ ﺭﻭﺍﻧﯽ ﺍﻡ ....ﻧــﻪ!!
ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﻣﺮﯾﻀﻢ :|ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ :|




بچه رو به مادرش : مامان چرا بابا کچله ؟
مادر : بخاطر اینکه بابات خیلی فکر میکنه!
بچه : پس چرا موهای تو اینقدر بلنده ؟
مادر : خفه شو !
:)))))))))))




دختر داییم شیش سالشه
یه حلزون پیدا کرده آورده خونه
هرجا حلزون میره این پشت سرش میره
صورتشو میماله به کف زمین.
میگم چرا اینکارو میکنی عسیسسسسسسسسمممم؟
میگه چون حلزون موقع حرکت ترشحاتی از خود به جا میزارن که حاوی کلاژن و الاستینه که باعث میشه چین و چروک صورت از بین بره وصورتی شاداب و به ما هدیه بده و دیگه باید با چین و چروکا خدافظی کرد :| :|
:|
:|
:|
:|:|
:|:|:|
:|:|:|:|
:|:|:|:|:|
:|
اونوقت من 6 سالم بود صورتمو میگرفتم جلوی پنکه می گفتم آآآآآآآآآآاااااااااا
......مثل خر کیف میکردم ....

 




دوران ما یه فیلم شو نمیتونستیم جلو بابامون نگاه کنیم ! حتی دیدن دخترایی که پشت شماعی زاده میرقصیدن واسه ما داستان داشت....!
الان یه پسر خاله دهه هشتادی دارم شبکه های ماهواره را قفل کرده باباش نتونه نگاه کنه  :l




من غلط بکنم ارشد شرکت کنم!!!
"دیالوگ ماندگار شب های امتحان"
:))))))))



ﺑﺎﺑﺎ : ﻣﻨﻮ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻯ ﻳﺎ ﻣﺎﻣﺎﻧﻮ؟
ﭘﺴﺮﺑﭽﻪ : ﻫﺮ ﺩﻭ ﺗﺎﺗﻮﻧﻮ
ﺑﺎﺑﺎ : ﺍﮔﻪ ﻣﻦ ﺑﺮﻡ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺮﻩ ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ ﺗﻮ ﻛﺠﺎ ﻣﻴﺮﻯ؟
ﺑﭽﻪ: ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ
ﺑﺎﺑﺎ : ﺧﻮﺏ ﺍﻳﻦ ﻳﻨﻰ ﺗﻮ ﻣﺎﻣﺎﻧﻮ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻯ ﺩﻳﮕﻪ
ﺑﭽﻪ: ﻧﻪ ﻣﻦ ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ ﺭﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﺑﺎﺑﺎ : ﺍﮔﻪ ﻣﻦ ﺑﺮﻡ ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺮﻩ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎ ﺗﻮ ﻛﺠﺎ ﻣﻴﺮﻯ؟
ﺑﭽﻪ: ﺁﻣﺮﻳﻜﺎ ((:
ﺑﺎﺑﺎ : ﭼﺮﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍ ؟؟؟؟
ﺑﭽﻪ: ﭼﻮﻥ ﻗﺒﻼً ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ ﺑﻮﺩﻡ (((:
ﺑﺎﺑﺎ : ﮐﺼﺎﻓﻂ :))))





به نظر من رییس جمهور باید عادل باشه، عارف باشه، روحانی باشه، جلیل القدر باشه، بی غرض باشه، ولایتی و کاراش مورد رضای مردم باشه و یه کمم قالیبافی بلد باشه !!




چند روزه بدجور سرما خوردم دیشب مامانم میگه پسرم فردا نرو دانشگاه، عزیزم استراحت کن! منم نرفتم. هیچی دیگه از صب ساعت 6 دارم کابینتا رو دستمال میکشم بعدش باید دیوارای آشپزخونه رو تمیز کنم الانم داره فرشای پذیرائی رو جمع میکنه که بشورم
مامان آب زیر کاهه من دارم :|


یه روز یه چینیه میره بالاى کوه و فریاد میزنه :
هین تا سا لاو تسین شین هوچینک !
.
.
بعدش از کوه جواب میاد :
.
.
.
.
.
.
.
.
خیلى سخت بود دوباره تکرار کن




یه اخلاقی که من دارم اینه که وقتی
میخام واسه مطالب دخترا توو فیس بوک لایک بزنم اول یه بار دور اتاق میچرخم که مبادا از روی هوای نفس باشه.
یه همچین آدم مومنی ام مــن !




یه دوستی داشتم که اصلن اهل این سوسول‌بازیا و تقلب و این حرفا نبود. یه روز قبل از امتحان یه چاقو میزاشت جیبش میرفت دم خونه‌ی استاد
ما شالله الان مهندس قابلی هم شده...



دختره پست گذاشته : مُردم از تنهایی ...
پسره زیرش نوشته : 
نشونی بده با بچه محلا بیایم خونتون از تنهایی در بیای !!! 
واقعا این پسرای با معرفت که به فکره بچه محلاشون هستن رو می بینم بغضم میگیره ...
ببخشید اشک نمی زاره مانیتورو ببینم ...


 



از این به بعد می‌خوام یه دستکش آشپزخونه باد کنم از زیر لحاف هر شب بذارم بیرون دهن این پشه‌ها سرویس شه باهاش مشغول باشن!!!



داشتم واسه امتحان میان ترم توو خونه تقلب مینوشتم...یهو دیدم مامانم بالا سَرمه...
اومد تقلب رو پاره کرد..
مونده بود چی بگه.......
گفت: ما تو این خونه نماز میخونیم




دختره یادش رفته کیبوردش رو فارسی کنه، استاتوس زده :
lk ]rnv phgl hlv,c o,fi...fifi...]rnvhdk[h o,fi

150 تا هم لایک خورده
... ... کامنت پسرها:
* خیلی زیبا گفتی مثل خودم فکر میکنی
* چقدر متن پر احساسی بود، تحت تاثیر قرار گرفتم
* من اولش مخالف این جمله بودم، اما وقتی یه خورده فکر کرد دیدم حق با توئه
* زیبا بود، مرسی، Share میکنم....


یارو 95 سال عمر کرده
بعد که می میره مینویسن: به دیدار حق شتافت !!
خو این کجاش شتافته؟ اینو که به زور بردن .............!


پسر داییم تو کنکور ۱۰۰تا مونده به آخر شده
بعد داییم شیرینی پخش کرده
به داییم میگم چرا خوشحالی حالا؟
گفت : آخه فک نمیکردم ۱۰۰نفر از این خنگ تر باشن
من
...
داییم
پسر داییم :@


با دوستم چت می‌کردم. گفت: موزیک چی گوش میدی؟ گفتم: داریوش
گفت: داریوش رو باید وقتی رو موتوری و باد تو صورتت می‌خوره و پهلوت چاقو خورده و خونت داره میره گوش بدی!!!!
من: :|
داریوش: :|
چاقو: :|
موتور: :|
باد: :|
ابوالفضل پورعرب: :|
کیمیایی: :|
همه وهمه.....:|



یه زمانی یه تلفن خونه بود، وای میستادیم باباهه بره سره کار مامانِ بره بازار ما یه زنگ به دوس دُخترمون بزنیم، هَمشم با استرس، همیشه هم قبضِ تلفن که مییومد کُلی بارمون میکردن.
حالا داییم و زن داییم دارن میرن مسافرت، داییم به پسر داییم میگه، پونه (دوس دُخترش) زنگ زده بود، بهش گفتم این مدت که ما نیستیم بیاد بهت سر بزنه مواظبت باشه...
من :|
ینی تمامِ مدت نیم خیز آماده بودم از بابا مامانش گِله کنه، جُف پا برم تو شیکمش .....
دهه شصتیا میدونن من چی میگم :|







نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد